عسل نازعسل ناز، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 3 روز سن داره

عسل ناز مامان و بابا

دعا

امروز قبل از اينكه بيام برات از اين چند روزه گذشته بنوسم چشمم به يك دعاي خيلي قشنگ خورد كه دوست دارم هميشه اين دعا رو با خودت ضمضمه كني و بهش عمل كني وخدا هم توي انجامش ياريت كنه قشنگم. /* Style Definitions */ table.MsoNormalTable {mso-style-name:"Table Normal"; mso-tstyle-rowband-size:0; mso-tstyle-colband-size:0; mso-style-noshow:yes; mso-style-prior...
16 بهمن 1389

خواب

امروز يه بارونه قشنگي ميباره كه آدم لذت ميبره جات خيلي توي اين هوا خاليه يا شايد من خيلي به وجودت نياز دارم نميدونم. ديروز زن دائي مريمت بهم زنگ زد ويه خوابه قشنگي از تو ديده بود خيلي خيلي قشنگ واي خدا جون يه صورت خوشكل وچشماي خوشكلتركلي با خوابش حال كردم، يك ساعت بعدش دائي مصطفي  زنگ زد گفت آجي يه خوابي ديدم اگه بدونيييييييييييييي خلاصه بعد از كلي كه دلمو اب انداخت برام تعريف كرد اونم تو رو مثله يه فرشته كوچولو ديده بود، وقتي اونم خوابشو برام تعريف كرد با خودم گفتم شايد واقعاً داره روزه موعود مياد خيلي خوشحال بودم تازه لحضه ايي كه براي بابا رضا هم تعريف كردم اونم با يه لبخنده رضايت داشت به حرفام گوش ميكرد وكلي ذوق كرده ب...
11 بهمن 1389

تولد مامان

سلام قشنگ ماماني 29 تولدم بود عزيزم خيلي خوشحال بودم ميدوني چرا؟؟؟ آخه همه برام دعا ميكردن انشاالله ساله ديگه با عسل نازت تولد بگيري ماماني جات خيلي خيلي خيلي خالي بود واي خدا جون اگه اون روز برسه دختر خوشگلممممممممممممم. بازم باباي مهربون طبق معموله هميشه منو سورپيراز كرد، قوربونش برم اگه بدوني چقدر مهربونه چقدر ماهه خوش به حالت كه باباي به اين مهربوني داري. خدا ميدونه براي تو ميخواد چيكار كنه واييييييييييييييييييييي جونمييييييييييييييييييييييييييي بابا بابابابابابابابابا باباباباباباباباباي مهربون. عسل ناز مامان اگه بدوني چقدر بابا رضات مهربونه باورت  نميشه هميشه آدمو سورپيرايز ميكنه ...
2 بهمن 1389

در انتظار دخترم

نميدونم بايد از كجا شروع كنم فقط اينو ميدونم انتظار خيلي سخته و من مشتاقانه منتظره ورود كسي هستم كه تمام زندگيمو تحت الشعاعه خودش قرار داده و من وباباي مهربونشو بي صبرانه منتظر گذاشته ...... هچ كس به غير از خدا نميدونه كه من براي اومدنش چقدر بيتابم و اميدوارم كه اين بيتابيه من هر چه زودتر تموم بشه هر روز صبح كه از خواب بيدار ميشم اولين كاري كه ميكنم اينه كه برم توي اتاقه قشنگش وبهش سلام كنم باهاش حرف بزنم گهواره تختمشو تكون بدم وحس كنم كه واقعاً دختره قشنگم عسل نازم چشماي قشنگشو بسته و خوابيده،عزيزم دوست دارم روزي بياد كه واقعاً تو رو توي اونجايي كه برات آماده كردم بخوابي وبا نوازش من وباباي مهربونت بيدار بشي . عزيزم...
2 بهمن 1389

بازم انتظار

الان باباي مهربون بهم زنگ زد وگفت:  گفتن براي نوزاد دختر بازم بايد منتظر باشم ولي نوزاد پسرهست دوباره ناراحت شدم و سردرد گرفتم، ولي با حرفاي قشنگ بابا رضا آروم شد بهم گفت: عزيزم شايد خدا ميخواد يكي از اون بهتريناشو، خوشكلاشو بهمون هديه كنه كه اينقدربه تعويق ميوفتده غصه نخورعزيزم. بعدش يه جورايي آروم شدم ديدم راست ميگه توي همه كاراي خدا يه حكمتي هست توي اين كارشم قطعاً همينط وره قربون خدا برم كه ميدونم هميشه بهترينارو براي همه بندهاش ميخواد. ميدونم كه خدا ميخواد يكي از بهترين قشنگترين وباارزشترين هديه هاشو به من بده (آمين) ...
2 بهمن 1389

انتظار توي يك روزه برفي

عسل نازم امروز همه جا با برف پر شده و يه شكل قشنگي به دورو ورمون داده. توي اين هوا ي قشنگ خيلي جاي تو كناره من وباباي مهربون خاليه عزيزم ديشب وقتي داشت برف شروع به باريدن ميكرد من و بابايي مرتب يادت ميكرديم وتوي خيالمون داشتيم از برنامه هامون بعد از اومدنت حرف ميزدم.   دوست داشتم توي اين هوا بودي از ديدن اين همه لطفه خدا بي نسيب نميموندي وشب قشنگه من وباباييتو قشنگتر ميكردي ولي مطمئنم اگه امسال توي اين فصل كنار ما نيستي  به لطفه خدا حتماً ساله ديگه كنار مايي وتوي همين برفا در حاله بازي هستي   الهيييييييييييي قربونت برم عزيزم كه اينقدر دارم حست ميكنم نازنين مامان. ...
2 بهمن 1389
1