در استانه ساله جدید1390
دختره مامان بازم تلاشهای من برای به دست آوردنت بدون نتیجه موند درعین ناباوری دسته رد به سینه مامان وبابا زدن روزی که رفتم برای جلسه وگرفتن نامه شیرخوارگاه خلی راحت بهمون گفتن شما باید حالا حالاها توی نوبت باشین خدایا انگار دنیا روی سرم خراب شده بود وهیچ صدایی برام مفهوم نبود اخه اون روز دایی خسرو زن دائی مریم با ماشینه صفرشون با منو بابا رضا اومده بودن که بیایم به استقبالت ، دایی خسرو هم می خواست یه جوایی با پا قدمه تو استارت ماشینشو شروع کنه منم که از شبه قبلش کلی برات وسایل گذاشته بودم توی ساکت به عشقه خودت ولی هممون یه جورایی یخ کردیم با جواب بهزیستی در کل یه جورایی برام سخت بود واز همه بدتر انتظاری بود که خلافش ثابت شد وهمه رو چش...
نویسنده :
مريم
12:46