عسل نازعسل ناز، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 6 روز سن داره

عسل ناز مامان و بابا

11ماهگی

دختر قشنگ مامان روی موتور بابایی که خیلی خیلی خیلی دوسش داره در سن 11ماهگی           یهههههههههههههه بوسسسسسسسسسسسسس گندههههههههههه   ...
9 خرداد 1391

یک سالگی

دختره گل مامان توی سن یک سالگی بازم فنچه قوربونششششششششش برم من       عسلی من در سن یک سال و 12 روزگی مراحل جیغ زدن و درخواست اسباب بازیهاش اول رصد کردن  مرحله دوم اجازه گرفتن مرحله سوم  خشن تر میشه و خشن ترتررررر خشن ترررررررررررررررر و در اخر هم مقلوب میشیم وو  و مرحله اخر هم برن شیء مورد نظر در دهان مبارک و روز از نو روزی از نو ...
9 خرداد 1391

ده ماهگیه فرشتم

    عزیز مامان توی ده ماهگیش باکارای جدید البته با شیطنتای جدید پوست همه رو کنده ،قوربونننننننننننننننن اون شیطونیاتتتتتتتتتتتت .   قوربون اون خندهات     بچهم تازه اب خودن با لیوانشو یاد گرفته بود         با اینکه لیوان داره ببین به چی گیر داده     تازه توی ده ماهگیه اولین شب یلدای زندگیشو تجربه کرد دخترم هندونه شده بود هم خوردنی هم شیرین              اینم چند تا عکس از دخملی توی...
15 اسفند 1390

نه ماهگیه خانم خوشکله

عسل مامان توی نه ماهگیش خدا یه دوست جدید و خوشگل و نازو جیجرررررر بهش داد که و پسر دایی نازنینش (کیان) به جمع ما پیوست یه داداش خوشگل وسفید و توپوللللللللللللللل وای خدا چقدر شیرینه فکر میکردیم که عسلی به نوزاد جدید حسادت کنه ولی اصلا اینطور نبود و مثل ادم بزرگا حضورشو پذیرفت و خیلی خیلی دوسشششش داره.      توی این عکس میخواستیم بریم یه سر به کیان بزنیم منم از فرصت استفاده کردم چون مامانی به سوم هر ماه آلرژی داره توی هر شرایطی باید از اون روزه قشنگ یه تصویر قشنگ از جیگرش داشته باشه.   خونه مامان جون قبل از رفتن خدا جون لباشوووووچیکار ...
15 اسفند 1390

یک شروع دیگه عسلی و اولین روز از هشتمین ماه از زندگیش

امروز یعنی 90.7.3 دخملی وارد هشت ماهگی شد و روز به روز زیبا تر و شیطونتر از روز ه و ماه گذشته. خیلی بلا شده دیگه نمیشه کنترلش کرد با اون دستای کوچولوش به دیوار یا مبل گیر میده تا بلند بشه و با کمک از همونی که بلند شده یه قدمه نصفه برمیداره و در نهایتتتتتتت تاپپپپپپپپپپپپپپپپپی میخوره روی زمین. دخترم عاشق کفش ودمپاییم هست توی یک چشم بهم زدن هر کدوم از اینا رو که گیر بیاره میزاره توی دهنه کوچولو وقشنگش وتا میرم که ازش بگیرم با سرعتی غیر قابل تصور چهار دست و پا فرار میکنه. ولی امروز خیلی سرم شلوغ بود نتونستم توی بیداری ازت عکسای خوشکل بندازم ولی توی اخرین لحاظات قبل از ورود به ماه جدید از زنگیت توی خواب غافلگیرت کردم وچن...
4 مهر 1390

ماه هفتم از شکوفتن فرشته کوچولوی مامان و بابا

دختره قشنگه مامانی اخره هفته گذشته٩٠.٥.٢٨ من وتو وبابا رضای مهربون به همراه مامانی مهین وبابا یی رفتیم شمال واولین مسافرته شما همه به شمال ختم شد جایی که بابا رضات عاشقشه البته یه جورایی اولین ورودت به خانواده هم بود همه اونایی که دوست داشتن ببیننت و منتظر تو بودن که به خونه هاشون بری و ما استارتشو زدیم  و تقریبا خونه همه رفتیم (خاله فاطی،دایی اسی مامانبزرگ،دایی مهرداد و عمو اکبر) و خلاصه اینکه همه عروسکه ما رو دیدن این فرشته وصف نشدنی که فقط خد میدونه که چقدر برای من مثله بک فرشته واقعی میمونه. برگردیم به مسافرتمون خیلی خیلی به ما  خوش گذشت هوای خوب فضای خوب و همه چیزای خوب وقشنگ خدا کنار همه گذاشته شده بودن وحضور تو در کنار ما ا...
4 مهر 1390

چند تا شیرین کاری از عسل نازم

دخترم حرفش یه کلامه ها مرغ یه پا دارس عسلی توی کوله قورلون اون فیگور برم اینگار داره میگه اااااااااااااااااااااااااااااااااا عسلی توی ساکه ، مثله رانندها نشسته دخترم   عسلی در حال خوردن انگشت پا یکی به من بگی این دختره اینجا چیکار میکنه اخههههههههه خدایاااااااااااااااااا     اینم دختره قشنگم توی حولش       واینم عسلی توی گلدون روی میز واقعا حکم گلی و داره که باید روی میز باشه که ادم بتونه راحت بهش زل بزنده وای جیگرتووووووووووووووو...
26 مرداد 1390

شروع ششومین ماه از زندگی فرشته کوچولوی مامانی

عسلی مامان دختره کوچولوی من با اینکه پا به ششومین ماه از زندگیت گذاشتی بازم مثله عروسکای باربی میمونی و بازم کوچولویی البته هیچ کدوم از کارای عسلم به سنش نمیخوره الهیییییییییییییی فداش بشم من که چهاردست و پا عقب عقب میره ،جیغای بنفش میکششششششششششش اوه اوه گوشم میلزره و مرتب ققققق و خخخخخ میکنه خدایا هر چه بیشتر جلو میرم یه چیزی که از عشق بالاتره و نمی تونم واژه مناسبی براش پیدا کنم توی وجودم بیشتر رخنه میکنه و این وابستگی و دلبستگی رو بیشتر میکنه    قوربون تاپ بازی کردنت   تازه یادگرفته بشینه ، دخملم بابایی روزی هزار بار وقتی سره کارشه این عکسو میبوسه همش به من میگه خوش به حالت که زمان ب...
23 مرداد 1390

عکسای 5 ماهگی عسلی

دختره قشگم توی این روزی که این عکسای قشنگو ازت گرفتم روزی بود که وارد پنجمین ماه از شکوفتنت شده بودی دختره مهربونه مامانی اونقدر خانمی که من و بابا رضات باهات هر کاری کردیم باز به مامی خندیدی اخه من در طول روز فرصت نکردم ازت عکس بگیریم وقتی که شب لالا کردی اومدم یه عکس ازت بندازم که از خواب بلندشدی و از اونجایی بچه خوش رویی هستی صدات درنیومد ومن بابا نامردی نکردیم وکلی ازت عکس انداختیم تازه ساعتم ٢بعد از نیم شب بود جیگرتووووووووووووووووو برم خانمیه مامان الهی بمیرم بچمو از خواب بیدارش کردیم کلاهشو برم   قوربونتتتتتتتتتتتتت مامانی  چشماتو قوربونننننننن عسله م...
21 تير 1390

خواب

مامانی امروز میخوام چند تا از عکسای قشنگه خوابیدن تو بزارم ،عزیزم هر جور با هر لباس و هر مدلی بخوابی قشنگی عزیزم .   راحت طلبه مامان   لوپاشو برم قوربون اون پستونک خوردنت بشم   دخملم اینجا از توی حموم خوابد و توی خواب لباساشو پوشوندم اروم بخواب عزیزم ...
18 تير 1390