دلم گرفت
سلام قشنگم
از دیروز یه کمی حالم یه جواریی گرفتس نمی دونم چرا ولی از اونجایی شروع شد که:
دیرو من با زن دائی مریمت رفته بودیم دکتر اخه میدونی که داری پسر دایی
یا دختر دایی
دار میشی .
هر چی که باشه باید دوسش داشته باشی مهربونم
خلاصه اینکه رفته بودیم برای چک آپ وضعیت نی نی، توی مطب همه خانمای بودن که یا نی تو شکمشون داشتن و یا اومده بودن نی نی دار بشن، داشتن از نی نیاشون حرف میزدن و خوب یه جورایی خوشحال بودن. زیاد از حرفایی که بین اونا رد و بدل میشد خوشم نیومد و یه کم دلم گرفت که اگه منم قبل از عید اون جوری سره کارم نمیزاشتن منم الان خیالم از بابت نی نیم راحت بود
ولی عسلم اصلاً ناراحت این نبودم که چرا من باردار نیستم واونا هستم، ناراحت این بودم چرا من هنوز نمیدونم نی نیم به دنیا اومده یا نه؟
الان چند وقتشه؟
کجاست؟
شرایطش خوبه؟سردش نباشه؟
پیشه کیه جاش راحته ؟
اینجوری بود که یهو دلم یه جوری شد که حسش برام بد بود و ناراحتم میکرد اخه منم مثله اون مامانایی که اونجا بودن منتظره تو هستم شایدم بیشتراز اونا اخه تو برای من خیلی خیلی عزیزی تازشم اونا فقط 9 ماه توی انتظارن تازه میدونن بعد از 9 ماه دیگه نی نیشون میاد ولی من الان درست یک ساله که منتظره تو هستم وتو رو توی وجود خودم حس میکنم درست مثل همون مامانایی که باردارن ولی نمیدونم کی میخواد خدا این هدیه شو به من بده شاید یک سال یا دو سال ویا ......
خدایا هر چه زودتر بنا به صلاحه خودت این هدیه اسمونیه منو به من بده که من بیصبرانه منتظره این دختره عسلم هستم
خدایا قوربون اون بزرگیت برم الان بابا رضات بهم زنگ زد وگفت از بهزیستی باهاش تماس گرفتن وگفتن تا اخره اردیبهشت نی نیمونو بهمون میدن یعنی خدایا صدای من به گوشت رسید یا دله شکسته دیروزم داره یه کاری میکنه
شکر
شکر
شکرتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت خدا
دوست دارم دوست دارمیه عالمه.