اولین ملاقات
خدایا باورم نمیشه خدایاااااااااااااااااااااااااااا شکرت
باورم نمیشه که بالاخره اون روزی که من ماه ها منتظرش بودم رسید از صبح که از خونه اومدم بیرون تا زمانی که با چشمای خودم ببینمت و بغلت کنم هنوز باورم نمیشد که واقعا اون روزی که اینه همه منتظرش بودورسیده خدایا نمیتونم حسی رو که وقتی دیدمش رو توصیف کنم چه حسه غریبی بود نمیتونستم جلوی ا شکامو بگیرم نازنین انگار خدا تو رو برای من وبابا رضات سر فرصت و با حوصله نقاشی کرده بود خیلی خیلی با هوشششش و خنده رو بود هنوز وقتی یاده خندهات میوفتم دلم برای صورت کوچولوت تنگ میشه عزیز مامان امشب اخرین شبی که من بدون تو وتو بدون من میخوابی
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی