در چند قدمي
قشنگه مامان بعد از اينكه هي وعده هاي بيخودي به ما دادن ومنم يه جوريايي بيخيال شدم كه به اين زوديا تو براي هميشه كنار خودم داشته باشم و همه چيزو دست خدا سپرديم كه هرچي خدا بخواد همون ميشه، در عين ناباوري با استفاده از امتياز جانبازيه بابا اصغر (بابابزرگت) تونسيم قبل از ساله جديد بريم توي شورا . عصر روز يكشنبه با بابا رضا تماس گرفتن و گفتن روز سه شنبه بايد بريد شوراااااااااااا واي اونقدر خوشحال شده بودم كه باورم نميشد اصلاً توي پوست خودم نميگنجيدممممممممممم انگار روحم بزرگتر از وجودم شده بود ميخواستم پرواز كنم
تا روز سه شنبه خيلي اميد داشتم و خوشحال بودم ولي خوب ته دلم يه جورايي نگران هم بودم كه نكنه دوباره وعده باشه و هزار تا اما واگر توي سرم بود كه نگو....
تا اينكه روز سه شنبه رسيد و ما رفتيم توي شورا اونجا 7نفر بودن كه داشتن در مورد همه چيز و همه كسه من و بابارضات كنكاش ميكردن ولي يه جواريي نظرشون مثبت بود ميشد از رفتارشون فهميد.در اخر هم قرارشد فردا با هم بريم جواب شورا رو بگيريم.
عسل نازم چند قدم بيشتر با هم فاصله نداريم اگه خدا بخواد خيلي زود براي هميشه تورو براي خودمون و در كنارمون داريم همه منتظر تو هستن كه زودتر بياي. دوست دارم امسال كنار سفره هفتسين پيشمون باشي و با هم جشن بگيريم بازم بايد صبور بود و منتظر باشه ماماننننن؟؟بازم از خدا ميخوام كه مثله هميشه مواظبت باشه تا زماني كه بياي پيشم و منم با كمك خدا بتونم ازت مواظبت كنم