غذایی کمکی
دیروز (6-4-90)وقتی برای چک اپ با بابا رضا رفته بودیم دکتر :
به حسه بدی داشتم همش میگفتم نکنه وزنت خوب بالا نرفته باشه نکنه اونجوری که باید وزن اضافه نکرده باشی وای خدا میدونه انگار میخواستم نتیجه کنکور بگیرم انقدر استرس داشتم که فشارم افتاده بود و سرم بد جور گیج میرفت و بالاخره منشی اسمه قشنگتو صدا کرد برای اندازه گیری قد و وزن دلم هوری ریخت وزنت زیاد بالا نرفته بود و سیصد گرم کم داشتی یه جورایی دلم ریخت وقتی دیددم این همه شب بیداریام نتیجه خوبی نداده بعد از مشورت با دکتر قرار شد غذای کمکی شروع بشه خوب از طرفی ناراحت از وزنت و از طرفی خوشحال بودم که داری قطی ادم بزرگا میشی فرشته من و میتونی از همه نعمتای الهی بهره ببری عزیززززززززززم
هی دل دل کردم که هر چه زودتر صبح بشه و من برات سرلاکتو درست کنم و وقتی امادش کردم خیلی با اشتها خوردی عزیزم یه کم خیال مامانی رو راحت کردی تازه یه برانامه غذایی توپم بهت داده که میخوام با عشق برات درست کنم عزیززززززز مامان